به نام خدا
خاطره روزانه
امروز پنج شنبه 22/7/89 است. امروز ، روز آخر نمایشگاه نرم افزارهای دیجیتالی و رایانه ای است . از شب قبل با همسرم هنماهنگ کردم که امروز به نمایشگاه بروم.
بعد از صرف صبحانه بچه ها را به اتفاق همسرم مهد گذاشتم و سپس به متروی شهری جهت عزیمت به مصلی رفتم.
در سالن منتظر آمدن قطار بودم که دیدم یکی دختر خانم با چادر ملی که کوله پشتی هم روی آن انداخته بود به سمت دو دختر خانم مانتویی آمد و سلام کرد و گفت: « آدم شما خانم مهندس ها را که می بینیه ذوق می کنه ».
جالب بود، مهندس بودن بعضی وقتها چقدر ایجاد ذوق و اشتیاق می کند مخصوصاٌ که کمی هم مردانه باشد. آیا وقتی راجع به کارهای هنری و شغل های زنانه هم صحبت می شود انقدر ذوق زده می شویم؟
قطار آمد سوار شدم. یاد صحبت روز قبل استاد ادبیاتم افتادم که فرمودند در اماکن عمومی به صحبتها دقت کنید ، فکر و تحلیل کنید. البته قبلاٌ بخاطر حضور بیش از 2 ساعت در وسایل نقیله عمومی بخاطر شاغل بودنم از این کارها زیاد انجام می دادم ، اما گاهی بخاطر سکوتی که بخاطر شرایط نامناسب محیطی در مقابل بعضی قضاوت ها ی ناعادلانه در رابطه با مسائلی مثل انقلاب و ولایت فقیه و .... مدتی از این کار دست برداشتم.
اما سعی کردم این بار از دیدگاه اصلاحی و وضعیت سنجی و افکار سنجی بشنوم. الحمدا... صحبت خاصی نبود شاید هم بخاطر وجود انواع و اقسام لباس های رنگی و لوازم آرایشی دیگر کسی فرصت صحبت کردن نداشت.
صدای دختر خانمی از پشت سرم توجه ام را جلب کرد. در رابطه کامپیوتر و سایت و نرم افزار صحبت می کردند . داشت به دوستانش توضیح می داد که آقایی سراغش آمده و در رابطه با نرم افزار و سایت و غیره سئوالاتی کرده که و اطلاعات چندانی نداشته است. دختر خانم می گفت از آن آقا پرسیدم چرا آمدی سراغ این مسائل گفت : بخاطر اینکه آقا (مقام معظم رهبری) گفته جنگ نرم. البته با لحن جالبی اسم آقا را نبرد.
خیلی ناراحت شدم . چرا بعضی وقتها دانستن علمی باید در جهت تخریب و تحقیر شخصیت دیگران استفاده شود.
چند ایستگاه بعد آنها پیاده شدند همان دختر خانمهای ایستگاه اولی بودند.
ایستگاه بعد مصلی بود رسیدم. به سمت نمایشگاه رفتم . در مسیر از هر سن و قشری بودند . وارد سالن شدم از کشورهای مختلف در نمایشگاه حضور داشتند. شرکتهای خصوصی و دولتی داخلی و خارجی .در قرفه هایی نمونه هایی از محصولات خود را در معرض دید مراجعین گذاشته بودند.
ابتدای سالن در رابطه با سایتهای ایرانی اطلاعاتی می دادند . جلوتر سر در یک راهرو مانند زده بود به سمت شلیک با تفنگهای لیزری، توجه ام را جلب کرد وارد آن شدم. تقریباً تاریک بود نماها و تصاویری از اغتشاشات و در کنارش عکس چند تن از سرداران شهید مثل حاج همت، شهید باکری، ... قرار داشت . از آنجا وارد یک محوطه می شدی که وسط آن درختی مصنوعی طراحی کرده بودند که نمادی از انقلاب بود که پائین آن چند تبر و شاخه های شکسته افتاده بود.
اشاره ای به اغتشاشات و فعالیتهای ضد انقلابی داشت. راهروی تاریکی که با نور پردازی خاص در سمت راست آنجا قرار داشت نظرم را جلب کرد. تابلوهایی در دو طرف راهرو بود که یک سمت به معرفی CD های خارجی بود که در قالب فیلم یا بازیهای رایانه ای چه اهداف و عقایدی را آموزش می دهند و طرف دیگر به معرفی فرقه ها و رهبران و اعتقادات آنان پرداخته بود. انتهای راهرو هم تیراندازی با تفنگهای لیزری قرار داشت. در کل راهروی جالب و راهکارجالبی برای جذب جوانان جهت کسب اطلاعات مورد نیاز بود.
از آنجا خارج شدم رسیدم به غرفه های مربوط به ادارات و ارگانها یی مثل ارتش ، بسیج دانش آموزی، بنیاد شهید و جهاد دانشگاهی و ...که سایتها و محصولاتشان را معرفی می کردند.
به محل فروش CD های مربوط به کودکان و نوجوانان رفتم. بازیهای رایانه ای با شخصیتهای تاریخی و اسطوره ای ایرانی جهت جایگزین کردن بازیهای خارجی ساخته شده بودند که توجه خانواده ها و نوجوانان را به خود جلب کرده بود.
از نمایشگاه چند CD آموزشی برای کودکان و چند CD سخنرانی و آموزشی هم برای خودم خریدم . بعد از ادا نماز ظهر و عصر راهی مترو شدم. آنقدر ازدحام در قطار بود که دیگر فرصتی برای شنیدن و دیدن مسائل اطراف را نداشتم.
خسته و با توشه ای تقریباً پر بار وارد منزل شدم. سعی کردم چند ساعت دوری ام از منزل را برای بچه ها با هدیه کردن CD و بازی در خانه و بعد از ظهر گردش در بیرون جبران کنم.روز مفید و همراه با کسب اطلاعات خوبی برایم بود.
گاهی دیدنها و شنیدنها مسئولیتهای سنگینی بر دوش انسان قرار می دهند.
کلمات کلیدی: